یعنی آدم بمیره ولی با مدرسه ی ما نره اردو!!!!
نمیدونم چرا اصلا خوش نگذشت!!!
معلم پرورشی ما دیوونست!!!
فکرشو بکنید یه سری از پسرای دبستانی رو آورده بودن اونجا اونوقت این خانم نذاشت ما از کنارشون رد بشیم بریم و ما رو برد از یه راه خیلی دور!!!!
فک کرده پسرا میخوان ما رو با این گونی هایی که تنمونه بخورن!!!
والا...!
اردوشونم مثل خودشون یبسه...!
ولی به جاش دیروز یکی از همکلاسیام(عاشق)ادای همشونو در آورد و ما هم کلی خندیدیم!!!!
خلاصه که زندگی بر وفق مراد نیست...!
مریم
من و چندی از دوستان رفتیم گفتیم: یعنی چی ما رو نمیبرید اردو؟؟؟
اونوقت هفته ی پیش که بردن, خودم نرفتم!
حالا کجا بردنتون؟؟
خخخخخخخخخخخخخخخخ
رفته بودیم سورتمه تهران!
با پوزش از سهراب سپهری
تورا به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم: تا دوست هست زندگی باید کرد.
ای آنکه به تدبیر تو گردد ایام...ای دیده و دل از تو دگرگون مادام....ای آنکه به دست توست احوال جهان....حکمی فرما که گردد ایام به کام
نوروزتان خجسته باد
همچنین شادی جونم!