امروز زنگ زدم خونه سارا اینا میگم سارا دارم کپک میزنم بیا فردا بریم بیرون
میگه:آخه کجا بریم؟! گفتم مثلا کتابخونه
گفت نه من نمیام
گفتم پس چی؟!
گفت مبینا گفت شنبه بریم خونشون خوب بریم اونجا
الان بهش یه اس ام اس میدم میگم فردا خونه اید منو مریم بیاییم؟!
گفتم زشت نیست
گفت نه بابا...
اس ام اس داد مبینا جواب داد بذار فردا صبح اومدم خونه بهتون خبر میدم!
سارا گفت مگه کجایی؟!
جواب داد خونه فاطمه اینا!!!
حالا منم پشت تلفن میگم فاطمه کیه!!!
بعدش گفتم بابا این مبینا صبحش 4 بعد از ظهره
بیا بریم همون کتاب خونه
سارا هم هی میگفت نه...
بالاخره الان خبرش رسید مبینا گفت بیایید
دلم واسه خودمو سارا میسوزه آخه چه قدر ما بدبختیم که برای اینکه بخواییم بریم جایی باید به این و اون التماس کنیم!
عیبی نداره این نیز بگذرد! راستی این جمله از کیه به نظرم آشنا اومد!!!!
مریم
سلام مریم جون ازاینکه به وبلاگمون سرزدی و پیام گذاشتی ممنون
براتون آرزوی موفقیت میکنم بازم به ما سر بزنید
وبلاگ بانمکی دارین، پر از شور و نشاط جوونیه
سلام عزیزم
خواهش میکنم تو هم لطف کردی
ممنونم
یه سوال:شما دوتا خواهرین یا دوستین؟؟؟چند سالتونه؟؟؟؟
ما دوستیم 14 سالمونه با 8 روز تفاوت سن من بزرگترم