سلام دوس جونیا
جاتون خالی دیروز رفتیم درکه!
خیلی خوب بود...
اوج خنده هامون وقتی بود که داشتیم نهار میخوردیم چندتا گربه ی گنده اومده بودن سمت تختمون و مریم و سارا خیلی ترسیده بودن و همچنین وقتی که توی ایستگاه متروی تجریش یه پسر بچهه آویزون مریم شده بود و میگفت دستمال بخر و مریم میگفت نمیخوام پسر بچهه میگفت خب پول بده!(جل الخالق عجب دوره و زمونه ای شده ها! ولی خب دلمون سوخت!) و همچنین یه دختر بچهه خیلی راحت اومد بطری آب سارا رو از دستش گرفت و رفت!
توی همون ایستگاه متروی تجریش دو تا پسره گیتار و سنتور همنوازی میکردن(آهنگ یار دبستانی من) خیلی قشنگ شده بود و اگه بشه منو آبجیمم میخواییم اینکارو بکنیم(من گیتار و آبجیم سنتور!)
عکسشم توی مطلب قبلی هست!
مریم
جای ما هم خالی
چشمک: