-
یه سورپرایز خوب!!!!!
یکشنبه 3 شهریور 1392 15:05
امروز اینقدر از دست مدرسه خسته شده بودیم که به طور جدی میخواستیم مدرسمونو عوض کنیم!!!!! ولی با سال بالایی هامون حرف زدیم گفتن همین جا بمونید به نفعتونه!!!! آخه نمیدونید که یه معلم زبان داره که اصلا درس نمیده ولی وقتی که از ما میپرسه توقع داره بلد باشیم!!!!! ولی خداییش بقیه چیزا خیلی خوبه!!!! امروز وقتی تعطیل شدیم توی...
-
آخه یعنی چی؟!
سهشنبه 29 مرداد 1392 14:59
من نمیدونم واقعا آخه چه معنی داره؟! این سه روز که میریم مدرسه توی خیابون بهمون میگن تجدیدی و شهریوری و... یا میخندن میگن اینا افتادن!!!! ما هم هرکاری میکنیم که بفهمونیم که باور کنید ما نمونه دولتی هستیم نمیشه!!!!! آخی دیروز دلم واسه خودمون سوخت آخه تا رسیدیم سر کوچه اتوبوس رفت ما هم هرچی صداش کردیم و دست تکون دادیم...
-
یکی از خاطرات بنده از مدرسه!!!!
پنجشنبه 24 مرداد 1392 09:42
سلام پروبچ این خاطره ایی که میخوام بگم سارا توش نیست چون دوم راهنمایی همکلاسی نبودیم!!!!! خب بریم سراغ خاطره: جلسه ی آخر ریاضی بود خوب یادمه دیگه بعدش امتحانای ترم شروع میشد، ما تصمیم گرفتیم توی آخرین روز مدرسه یکم شاد باشیم به خاطر همین میزا رو گرد چیدیم همه شلوغ میکردیم تا اینکه معلم ریاضی اومد سر کلاس و گفت چرا...
-
...............
سهشنبه 22 مرداد 1392 18:29
سلام بچه ها من اومدم تو این وب از کثیف بازی هام بگم لطفا فقط لذت ببرین با تشکر مدیریت داخلی (سارا)
-
مسواک من...
دوشنبه 21 مرداد 1392 17:16
سلام دوستان چند هفته پیش دیدم کتونیم خیلی کثیفه با مسواکم تمیزش کردم شب که یایام اوم گفتم:بابا میشه برام یه مسواک بخری؟ بابام به داداشم پول داد بره بخره داداشم اومد گفت مغازه بسته بود من بی خیال شدم و چند ماه با اون مسواک دندونا مو شستم و احساس میکردم که تو دهنم خاکه تا اینکه دو روز پیش مامانم با یه مسواک اومد خونه...
-
امیدوارم...
سهشنبه 15 مرداد 1392 15:36
سلام دوست جونیام امروز یه خبر خوش بهم رسید ،خبر اینه: هفته ی دیگه سه شنبه دوباره کلاسا و اردو های ترنج شروع میشه دلم خیلی واسه بچه هاش تنگ شده مخصوصا فاطمه!!!! ولی من دو هفته ی دیگه مدرسه ام شروع میشه!!!! امیدوارم روزی که ترنج هست مدرسمون تعطیل باشه آخه من خیلی ترنجو دوس دارم!!!!!! مریم
-
هیچی دیگه...
یکشنبه 13 مرداد 1392 11:05
دیروز با مبینا قرار گذاشتم که بریم کتابخونه من کتابمو پس بدم اگه چیز خوبی بود دوباره بگیرم!!!!! رفتیم کتابخونه چیزی پیدا نکردم فقط کتابو دادم ،خب ما فقط قرارمو به کتابخونه بود ولی نمیدونم چرا سر از آموزشگاه موسیقی واسه کلاس گیتار مبینا در آوردیم توی راه که میرفتیم عین ندید پدیدا به موبایل فروشی ها نگا میکردیم!!!!!!...
-
مجلس ختم!
پنجشنبه 10 مرداد 1392 15:15
دیروز رفتیم ختم بابا بزرگ سارا بود مرضیه و مبینا و غزاله هم بودن! همش سعی میکردیم سارا رو بخندونیم بیچاره خیلی داغون بود بهش میگفتم سارا قراره یه عمر دوست ما باشی ما نمیتونیم این شکلی تحملت کنیم همش گریه اش میگرفت!!!!!!!! دلم خیلی سوخت ولی تا مبینا رسید اصلا سارا شاد شد آخه این بنده خدا خیلی جوکه!!!! مرضیه بهش میگفت...
-
دلم تنگه!!!!
سهشنبه 8 مرداد 1392 20:00
چند روزه سارا رو ندیدم دلم براش تنگ شده!!!!!! مریم
-
همیشه انگیزه داشته باشید!!!!
پنجشنبه 3 مرداد 1392 17:58
دوست جونیام سه شنبه بود رفتیم نمایشگاه قرآن... برای بچه های بین 11 تا 17 سال مسابقه بود منو سارا هم چون 14 سالمون بود رفتیم!!!! یه مسابقه بود که بادکنک گذاشته بودن رو کله ی آدم بدا مثل و اوباما و... (تو رو خدا آخه اینم شد مسابقه!!! ) و ما باید با دارت بادمکنکا رو میزدیم من اصلا نتونستم هیچی بزنم ولی خانومه یه کلمه...
-
شوهر سارا!!!!!
سهشنبه 1 مرداد 1392 12:14
سلام دوست جونیام اومدم در رابطه با اون مطلبی که سارا تو وبش گذاشته که نمیدونم شرایط شوهرشه!!!!! اون چیزی که شما فکر میکنید اینه: ولی درحقیقت: اون عکسی که میبینید آقا کامبیزه شوهر سارا شغل این آقا در معدنه!!!! به خاطر همینه که موهاش فرفریه یعنی اینکه توی معدن به سرش فشار اومده وگرنه موهاش صاف و افشون بود در ضمن فقط...
-
چشمتون روز بد نبینه!!!!
دوشنبه 31 تیر 1392 10:34
سلام دوست جونیام دوباره آبجی من اومد !!! میدونید دیروز چه جوری از خواب بیدار شدم خواهر محترمه ی بنده اهنگ گانگ نام استایل رو با صدای بلند گذاشت گفت مریم پاشو باید برقصیم گفتم آبجی تو دوباره اومدی بعد اومد نشست روم داشتم اون زیر جون میدادم به زور منو بلند کرد میگه باید برقصی خیلی لج درار بود خلاصه که آبجیم 10 روز نبود...
-
حلالم کنید بچه ها...
یکشنبه 30 تیر 1392 15:09
سلام بچه ها الان از خونهی مریمینا دارم اپ میکنم مریم داره نماز میخونه منم اومدم شایعات اخیرو تکذیب کنم:دی امروز لپ مریمو ماچ کردم مریم تف کرد تو صورتم اونوقت میگه سارای مظلوم نما اوه اوه مریم رکعت اخره در وضع بدی هستم انتشار انتشار مریم یه بار اومد صفحه رو بست اومدم دیدم رفته تو چرک نویس گفتم ادامه بدم: برام دعا کنید...
-
سارای مظلوم نما....
شنبه 29 تیر 1392 20:34
دوست جونیام این سارا خانوم نمیگه که امروز با اینکه هوا گرم بود و ما همر دو روزه بودیم تا مرز هلاکت رفتیم ولی دوست گلمون آتنا رو دیدیم کلی هردوتاییمون حال کردیم!!!!! فقط جنبه ی منفیشو میگه!!!!! ای سارای مظلوم نما!!!!! حالا به من میگی مریم پیله!!!! صبر کن درستت میکنم! همه فک میکنن منو مبینا خیلی سارا رو اذیت میکنیم و...
-
مریم پیله...
شنبه 29 تیر 1392 15:43
سلام دوستای گلم امروز خواب بودم که مریم زنگ زد.بهم گفت:خواب بودی؟ گفتم:اره گفت:شرمنده نشدم.پاشو حاضر شو بریم کتابخونه بهش گفتم:من با زبون روزه. تشنه گشنه پاشم بیام کتابخونه؟ انقد گفت که دیگه داشتم میمردم. بالاخره بلند شدیم رفتیم دیدیم یه چند تا خرخون دارن درس میخونن منومریم این شکلی شدیم: مریم گفت:به نظرت منو تو هم...