وای خدا...

وای خدای مهربون اینجا چقدر سوت و کور شده...

میدونی چرا؟!

چون دیگه منو سارا شاد نیستیم که بیاییم و خل و چل بازیامونو بنویسیم...!

اصلا آدم گریه اش میگیره میاد اینجا...

خدا جون خودت کمکمون کن!

مریم         

خدایا کمک...

خدا جونم ازت خواهش میکنم کمکم کن!!!

دارم دیوونه میشم دیگه نمیتونم درس بخونم خسته شدم...!

من دلم گرفته ازینکه نتونستم برم دنبال علاقم و الان دارم با خوندن درسای مسخره دیوونه میشم!!!

آخه برم به کی بگم من واسه خوندن این درسا نیستم!!!

خدا نگذره از اون آموزش پرورشی که اطلاع رسانی نکرد که من باید زود تر از این حرفا واسه موسیقی اقدام کنم!!!

من که دیگه درس واسم مهم نیست الان اینقدر حالم بده که همینجوری داره اشکام میاد...!

هیچکی حالمو نمیفهمه!!!

فقط میتونم بگم خدا کمکم کن...

مریم              

:دی

عکس شوهر من: 

 

http://www.niniweblog.com/upl/daniel91/13726624639.jpg?62 

 

عکس شوهر سارا: 

 

http://www.niniweblog.com/upl/shohrerafat1364/13821856776.jpg?44 

 

خخخخخخخخخخخخخخخخ اگه سارا ببینه...! 

وای خدا باید بریم مدرسه آزمون هوش بدیم! آخه اینا به جمعه ی ما هم رحم نمیکنن؟! 

مریم        

سارا گاگول!

امروز رفتیم با سارا مغازه که نانی بخریم من با فروشنده حرف زدم گفتم یه نانی بده و پولمو گذاشتم روی میز! 

بعد سارا خیلی شیک و مجلسی و با اعتماد به نفس یه هزار تومانی گذاشت روی میز بدون اینکه چیزی بگه  

فروشنده همینجوری مونده بود به سارا نگاه میکرد سارا هم هیچی نمیگفت(نمیگفت چی میخواد!) 

بالاخره من گفتم آقا یه دونه هم به این بده و بعد دیگه از خنده مرده بودم و فقط از مغازه اومدم بیرون سارا که اومد دیگه همین مونده بود هردومون ولو شیم وسط خیابون از بس خندیدیم! 

ولی شما به این کار نخندید بخدا همش از اثرات درس خوندنه که ما اینجوری شدیم! 

تازه امروز زنگ ناهار من اینقدر خسته بودم که دهنم باز مونده بود سارا گفت مریم چرا دهنت بازه؟! گفتم حال ندارم ببندمش! 

ولی اینو جدا از شوخی میگم روحم خیلی خسته س...! 

مریم             

این وبلاگ....

این وبلاگ یاد آور روزای خوب زندگیه منه.... 

یاد آور اون تابستون شاد.... 

یاد آور اون خندیدنا.... 

اون گیتار زدنا.... 

اون دور همیا.... 

وای خدا چه قدر روزای خوب زود میگذرن! 

مریم