همه چی خوبه تا وقتی که بوی اسیری نده
همه چی خوبه تا وقتی که بوی اسیری نده

همه چی خوبه تا وقتی که بوی اسیری نده

غم و شادی مریم و سارا

امیدوارم...

سلام دوست جونیام

امروز یه خبر خوش بهم رسید،خبر اینه:

هفته ی دیگه سه شنبه دوباره کلاسا و اردو های ترنج شروع میشه

دلم خیلی واسه بچه هاش تنگ شده مخصوصا فاطمه!!!!

  ولی من دو هفته ی دیگه مدرسه ام شروع میشه!!!!

امیدوارم روزی که ترنج هست مدرسمون تعطیل باشه آخه من خیلی ترنجو دوس دارم!!!!!!

مریم                   

هیچی دیگه...

دیروز با مبینا قرار گذاشتم که بریم کتابخونه من کتابمو پس بدم اگه چیز خوبی بود دوباره بگیرم!!!!!

رفتیم کتابخونه چیزی پیدا نکردم فقط کتابو دادم ،خب ما فقط قرارمو به کتابخونه بود ولی نمیدونم چرا سر از آموزشگاه موسیقی واسه کلاس گیتار مبینا در آوردیم توی راه که میرفتیم عین ندید پدیدا به موبایل فروشی ها نگا میکردیم!!!!!!بعدش میخواستیم بریم مدرسمون ببینیم چه خبره ولی بسته بود بعدش رفتیم دم یه مغازهه که همه بهش میگن کیشی به وسایلش نگا کردیم!!!!!

بعدش نمیدونم چی شد سر از خونه ی آتنا اینا (دوستم!) در آوردیم!!!! بیچاره بابا بزرگ اونم فوت کرده!!!!

بعدشم اومدیم خونه ی ما!!!!!

آخرشم هیچی دیگه خودمون ،خودمونو مسخره میکردیم که چرا ما اینجوریم؟!

ولی خب خیلی خیلی خوش گذشت

تازه فک نکنید بی معرفتیم سارا رو با خودمون نبردیم سارا گلی دیشب هفتم بابا بزرگش بود نمیتونست بیاد

مریم                     

مجلس ختم!

دیروز رفتیم ختم بابا بزرگ سارا بود مرضیه و مبینا و غزاله هم بودن!

همش سعی میکردیم سارا رو بخندونیم بیچاره خیلی داغون بود بهش میگفتم سارا قراره یه عمر دوست ما باشی ما نمیتونیم این شکلی تحملت کنیم همش گریه اش میگرفت!!!!!!!!

دلم خیلی سوخت ولی تا مبینا رسید اصلا سارا شاد شد آخه این بنده خدا خیلی جوکه!!!! مرضیه بهش میگفت مبینا یه جکی چیزی بگو سارا بخنده مبینا میگفت من خودم اومد دیگه!!!!!!! خلاصه که سعی کردیم یکم حال و هواشو عوض کنیم!!!!!!!!

سارا گلی تا ما رو داری(به خصوص مبینا!) غم نداری خیالت راحت!!!!!!

   مریم                     

دلم تنگه!!!!

چند روزه سارا رو ندیدم دلم براش تنگ شده!!!!!!

               مریم                    

همیشه انگیزه داشته باشید!!!!

دوست جونیام

سه شنبه بود رفتیم نمایشگاه قرآن...

برای بچه های بین 11 تا 17 سال مسابقه بود منو سارا هم چون 14 سالمون بود رفتیم!!!!

یه مسابقه بود که بادکنک گذاشته بودن رو کله ی آدم بدا مثل و اوباما و...(تو رو خدا آخه اینم شد مسابقه!!!) و ما باید با دارت بادمکنکا رو میزدیم من اصلا نتونستم هیچی بزنم ولی خانومه یه کلمه برگشت به سارا گفت انگیزه داشته باشید!!!!

چشمتون روز بد نبینه سارا جو گیر شد گرفت دشمنو با خاک یکسان کرد(سه تا بادکنکو زد)

خلاصه که تو زندگی انگیزه داشته باشید ولی جوگیر نشید!!!!

مریم